کفر را در قرآن نگاه کنید:همواره تعریف کفر و دین،تعریف به عمل است،نه تعریف به ذهنیّت:«أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ»،دیدی آدمی را که اصلاً تکذیب دین می کند،یعنی مذهب را نفی می کند.خوب،چه کسی است آن که مذهب را نفی می کند؟آن کسی که متافیزیک[یعنی ماوراءالطّبیعه]را نفی می کند؟خدا را نفی می کند؟روح را نفی می کند؟قیامت را نفی می کند؟این ها را تکذیب می کند؟عقیده به این ها ندارد؟خیر!تمام تعریف در این سوره،تعریف به عمل است:«فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ»،(این آدم،کسی است که یتیم را می راند)؛این،تعریف لامذهب و تعریف ماتریالیست است.«وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ»،(نه این است که به مسکین طعام نمی دهد،یا کم می دهد،بلکه با شور و حرص و جدّیّت همیشگی،برای مبارزه با گرسنگی تلاش نمی کند).این آدمی است که مذهب ندارد.این تعریف دین است؛همه جا اینطور است و همه جا قرآن این جور است.وقتی که از کفر صحبت می کند – برخلاف ما – مسئلهء ذهنی مطرح نیست.*
اسلام به عنوان ایدئولوژی،ابوذر می سازد؛اسلام به عنوان فرهنگ،مجتهد می سازد.اسلام به عنوان ایدئولوژی – یعنی عقیده – روشنفکر می سازد؛و به عنوان فرهنگ،عالِم.عقیدهء اسلامی است که مسئولیّت و آگاهی و هدایت می دهد.
علوم اسلامی،یک رشتهء خاصّ علمی است،که یک مستشرق نیز می تواند فراگیرد؛یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم،ممکن است آن را واقعاً داشته باشد.این است که یک فرد تحصیل نکرده،ممکن است اسلام را درست تر فهمیده باشد،و اسلامی تر فکر و زندگی کند،و مسئولیّت های اسلامی را تشخیص دهد؛تا یک فقیه یا عالِم اصول یا فیلسوف و عارف.کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است،به احکام اسلام واقف می شود؛و امّا آن که شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است،معنای اسلام را شناخته.
به هر حال عقیدهء من این است که،کسی که مثلاً کتاب «اسفار» ملّاصدرا یا «شفای» ابوعلی سینا را تحصیل کرده،یک فیلسوف اسلامی است؛امّا کسی که نهج البلاغهء علی(ع)را میشناسد،اسلام شناس است.
ادامه دارد...